به گزارش شهرآرانیوز، هیچجا اسمی از آنها نیست. هیچکس آنها را نمیبیند. انگار نامرئیاند. زنانی که در خانههای کوچکشان، در دل محلههای قدیمی شهر، بیهیاهو کار میکنند تا چرخ زندگیشان بچرخد. دستمزدشان ناچیز است، اما شرافت کارشان بزرگتر از هر رقمی است که روی چکها نوشته میشود.
نه بیمهای دارند و نه قراردادی. هر روز با دستانی پینهبسته و بدنی خسته، از صبح تا شب کار میکنند و در نهایت، دستمزدی میگیرند که حتی پول توجیبی خیلیها بیشتر از آن است. اما باز هم ادامه میدهند؛ چون چارهای جز ایستادن ندارند.
عذرا سالهاست که پشت چرخ خیاطی نشسته است. از وقتی همسرش به بیماری سختی دچار شد، خرج خانه و درمان بر دوشش افتاد. همراه یکی از همسایهها در اتاقی کوچک روی پشتبام کار میکند. روزی ده ساعت یا بیشتر لباس میدوزد و ماهی شش تا شش و هفتصد هزار تومان درمیآورد.
قراردادی ندارند. گاهی کارفرما پولشان را نمیدهد و شکایتی هم نمیتوانند بکنند، چون مدرکی در دستشان نیست. با این حال، عذرا هر صبح دوباره پشت چرخ مینشیند، با کمردرد و پاهایی که دیگر توان ایستادن ندارند. میگوید: «شبها آنقدر خستهام که حتی نای غذا درست کردن ندارم، ولی اگر کار نکنم، فردا نان خانهمان تأمین نمیشود.»
دستهای معصومه همیشه بوی سبزی میدهد. روزی پانزده کیلو سبزی پاک میکند، میشوید، ضدعفونی میکند و بستهبندی. باوجود درد و فشار خون و بیماری همسرش، کار را رها نکرده است. از هر کیلو سبزی، تنها چند هزار تومان سود میماند، اما برای او همان چند هزار تومان یعنی بقا. میگوید: «اگر مشتریها از کارم راضی باشند، خوشحال میشوم. چون با رضایت آنها سفرهمان خالی نمیماند.»
ملیحه جوان است، اما صدایش خسته. پدرش را از دست داده و حالا تنها نانآور خانه است. روزی بیست تا سی کیلو مداد کاغذی درست میکند و برای هر کیلو تنها هزار و دویست تومان میگیرد. میگوید: «آرزوی من یک شغل معمولی با حقوق منصفانه است. میخواهم جهیزیهام را خودم تهیه کنم، اما با این درآمد، شاید چند سال طول بکشد تا حتی یک دست لیوان بخرم.» با تمام خستگی، همچنان لبخند میزند، چون باور دارد امید، تنها داراییاش است.
فریده با کمک چند زن دیگر در محلهشان، تیروکمان و فرفره درست میکنند. هر قطعه فقط پنجاه تومان دستمزد دارد، اما همان اندک درآمد، کمکخرج خانههاست. میگوید: «حقوق شوهرم برای خرج زندگی کافی نیست. ما زنان با همین کارهای کوچک، بخشی از بار زندگی را به دوش میکشیم.» باوجود تنگنای مالی، آرزو دارد روزی بتواند کارگاهی کوچک اجاره کند تا زنان بیشتری را مشغول کار کند؛ زنانی که حالا از خانههایشان به او اعتماد کردهاند و به کار دل بستهاند.
ناهید هرچه در دسترسش هست، به کار میگیرد: از دوخت دمکنی و کاور مبل تا ساخت جامدادی از قوطیهای رب. همه را با ذوق و ابتکار خودش یاد گرفته است. نه کلاس رفته و نه سرمایهای داشته. میگوید: «درآمد زیادی ندارد، اما همین که بیکار نیستم، برایم کافی است. کار، دلم را آرام میکند.» او باوجود مشکلات مالی و نوسان درآمد همسرش، همچنان کار میکند؛ نه فقط برای پول، بلکه برای احساس مفیدبودن.
این زنان، بیصدا، اما پابرجا، سهم خود را از زندگی میگیرند؛ نه با مطالبه، که با تلاش. شاید نامشان در هیچ فهرست رسمی نباشد، اما در دفتر شرافت و صبوری، نامشان با حروف درشت نوشته شده است. ای کاش مسئولانی که میتوانند، پیش از آنکه رنج بیکاری و بیپناهی روح این زنان را فرسوده کند، صدای آنها را بشنوند.